شبیه آخرین سیگار قبل از ترک

گایا مادر زمین است. گایا در زبان اوستایی یعنی زندگی

۲۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است


پدر فوق العاده ترین مرد روی زمین است، همان مردی که برای همسرش بهترین تکیه گاه و برای فرزندانش بهترین پشتیبان است، همان فرشته ای که با تمام خستگی هاش وقتی وارد خانه میشود تمام انرژی را جمع میکند تا دختر یکی یدونش رو تو آغوش بگیره، همان فرشته ای که با تمام مشغله های کاریش دست های مردونه اشٌ روی شونه های پسرش میذاره تا بهش یاد آوری کنه تو هر شرایطی هواشو داره، همون مردی که کمتر بلده خم به ابرو بیاره و خستگی هاش مانعی بشه برای شاد کردن خانوادش،پدر یعنی خوده خود عشق، پدر یعنی قهرمان تمام دختران، پدر یعنی تنها تکیه گاه امن برای پسرا،اصلا پدر همان درخت تنومند همیشه سبز است، با ریشه هایی قوی و شاخ و برگهای شاداب، همان درختی که همه را از نعمت سایه و برکت وجودش بهره مند میکند، پدر وجودی از خداست بر روی زمین
  • گایا


دلت که گرفته باشد صدای ترانه که هیچ، با صدای دست فروش دوره گرد هم گریه میکنی احمد_شاملو
  • گایا


دستم را میگیرد و مرا دنبال خودش میکشاند، مغازه ها را تک به تک از نظر میگذراند و بالاخره به مغازه مورد نظرش میرسد، اصرار میکند یه لباس نو بخرم، مات و مبهوت نگاهش میکنم، لباس نو آن هم از این مغازه آخر چه لزومی دارد، بیقرار است و هر از گاهی انگار که چیزی یادش بیاید میخندد و دوباره به لباسها نگاه میکند، یه لباس آبی انتخاب میکنم تاییدش را میدهد و به سمت خانه حرکت میکنیم، هیچ حرفی نمیزنیم و فقط کنار هم قدم میزنیم، دلم آشوب میشه، میترسم از اتفاقی که میخواهد بیفتد، عطر شکوفه های بهاری فضا را پر میکند، از پله ها بالا میرویم، وارد کلبه چوبی میشیم، بهش نگاه میکنم میخنده و آروم میگه داره میاد، نمیشناسیش اما سالهاست میشناستت، حالم دوباره بد میشه نمیدونم چرا اما این دلشوره لعنتی دست از سرم بر نمیداره ....چشمهامو باز میکنم همه چیز تمام میشود ....
  • گایا


به آسمون نگاه میکنه، یه ستاره برای خودش انتخاب میکنه و به اسم خودش صداش میزنه، باهاش حرف میزنه و دائم بهش میگه چیکار کنه و چیکار نکنه و دست آخر تشویقش میکنه، بهش میگم با کی داری حرف میزنی؟میگه ستاره ی خودم، اوم ستارت مگه بلده حرف بزنه؟ نه اما خودم مواظبشم منو میبینی اون بالا؟ نگاه به آسمون میکنم و یه نگاه به صورتش میندازم که چطور محو ستارش شده. میگم آره دارم میبینمت، میگه بال هامو میبینی عمه چقدر قشنگن؟ لبخند میزنم میگم آره فرشته کوچولوی من خیلی بال هات قشنگه .... شروع میکنم به صدا کردنش دستمو میبرم سمت آسمون و میگم امیر علی بیا دستتو بده من، انقدر شیطونی نکن، سریع میاد صورتشو میچسبونه به صورتم.،میگه عمه امیر علی اومد حالا بوسش میکنی؟ ! بوسش میکنم میگم امیر علی ستاره من کوش پس؟نگاه میکنه میگه ستاره من مال تو ...
  • گایا


داشت میگفت انگار عشق تو وجودت کم شده، با شیطنت خاصی هم اشاره کرد به حضور یه آدم تازه تو زندگیم با خودم گفتم عشق؟چقدر غریب شدم با این واژه، ویتامینی به نام عشق در وجودم کم شده، اما کدام عشق؟ عشق همیشه ابراز احساست نسبت به یه جنس مخالف نیست، عشق را میشود از خانواده و دوستان هم دریافت کرد، اصلا مگر میشود اول با این عشق آشنا نشد و آنوقت ادعا کنیم که عاشق یه نفر دیگر هستیم!!! عشق را گم کردم اصلا نمیدانم طعم عشق چیه،وقتی مفهوم دوست داشتن را از خانواده و دوستان نگیری، چطور میتونی زندگی کنی،چطور میتونی خوشبخت باشی و طعم شادی رو بچشی، حرف عشق که به میان می آید همه سکوت اختیار میکنند، انگار که متعلق به جهان دیگری باشی و با زبان بیگانه ای حرف میزنی، بعضی ها ترجیح میدهند کمی تو را مضحکه دستشان کنند و به اراجیفت درباره عشق بخندند و عده ای دیگر چشم سفید و دیوانه و .. خطابت میکنند. هنوز هم سخت است بخواهی بگویی عشق فقط علاقه به جنس مخالف نیست، عشق را میشود همه جا یافت ،حتی میون انبوه درختان، زیر باران، میان آدمها و... لزوما نباید هر عشقی در نهایت منجر به ازدواج شود .... اصلا عشق را نفهمیدیم، همانطور که من نفهمیدم میدانید عشق تنها راه نجات از این غم ها و افسردگی هاست ... باید به همه چیز عشق بورزم ،باید خودم را از این حصار غم ءزاد کنم و مثل کرم ابریشم تلاش کنم تا پروانه شوم ..
  • گایا


سکوت میکنم،مثل تمام وقتها، عادت ندارم سوال بپرسم یا حرفی بزنم،اما چشمانم مثل عقاب دنبال نشانه ها و اتفاقات میگردد،گوش هایم کوچکترین آواها را میشنود و مغزم با سرعت نور سریع به تجزیه و تحلیل و برقراری ارتباط میپردازد، روی میز مقابلم نشسته حرف میزند و میخندد، صدایش را بالاتر میبرد و من تمام حواسم به پاشنه کفشش است، چطور ممکنه هنگام راه رفتن متوجه نشده که پاشنه کفشش جدا شده و دیگر چیزی نمانده کاملا بیفته، کفشش های بیش از حد زخمی شده،برایم خودم شروع میکنم به چیدن سناریوهای مختلف، شاید رفته کوه، پایش پیچ خورده، پاشنه کفشش جایی گیر کرده و .... تو چشمام زل میزنه و فقط لبخند میزنم: )از چهره اش مشخصه دلش میخواد هزار و یک سوال ازم بپرسد و یا اوتظار دارد حرفی بزنم که به مزاجش خوشش بیاید. اما باز هم لبخند میزنم .بلند میشود لباس هایش را مرتب میکند و میرود و احتمالا دائما با خودش میگوید چه آدم مزخرف و از خود راضی هست،میرود به حرفهایش فکر میکنم به بلند خندیدناش و آنوقت دنبال رابطه ای میگردم تا بفهمم چرا پاشنه کفشش کنده شده و چرا متوجه این تغییر نمیشود ....
  • گایا


بارون و ترافیک سنگین، شیشه ماشین دادم پایین و هوای تازه بهاری رو با تمام وجود به عمق ریه هام فرستادم، آهنگ شروع کرد به خواندن "یه ستاره آرزو کن برای دستای سردم ...."چشمم افتاد به مرد گلفروش نمیدانی چقدر دلم ضعف کرد برای خریدن تمام گلها و یه دل سیر نگاه کردنشون، اما نبودی که با خنده مرد گلفروش رو صدا کنی و بگی "همشون چند؟"و بعد من از ذوق بغلت کنم و بلند بگم مررررررررسی، اما حیف که تو نبودی و من به ناچار چشمهایم را بستم روی گلها و دوباره گوش به آهنگ سپردم، آخه میدونی خیلی سخته و ظالمانس که آدم برای دلش خودش گل بخرد، اصلا گل را باید کادو گرفت نمیشود که خودت به خودت گل هدیه بدی! !!گلها ذاتا باید از آدمی به آدمی دیگر هدیه داده شود...
  • گایا


هرچقدر هم که از تکنولوژی شکایت کنیم که بیهوده وقتمان را هدر میدهد، هرچقدر هم که معتقد باشیم تمام ارتباطهایمان شده مجازی و کم مانده است که حتی به جای مهمانی رفتن یک گروه در تلگرام بسازیم و برای هم عکس غذاهای اعیونی بذاریم و دور هم به صورت مجازی خوش باشیم، با همه اینها باز هم نمیشود از تلگرام ممنون نبود ،هروقت یه متن طولانی مینوشتم و تمام حرفهای دلم را مینوشتم ،یکی از دغدغه هام میشد گشتن بین مخاطبین تا بلکه یه نفر را پیدا کنم و برایش حرفهایم را ارسال کنم، اما دست آخر مجبور میشدم همه را دیلیت کنم و همه حرفها رو دوباره قورت بدم، اما تلگرام مهربانتر از این حرفهاست، لااقل اینجور مواقع میان انبوه کانتکتها، اسم خودتان را نشانتان میدهد و میتوانید خودتون با خودتون درد دل کنید: )خودتان برای آن یکی خودتان استیکرهای عاشقانه و یا حتی ممنوعه بفرستید،با خودتان به تبادل نظر بپردازید و خودتان را مشاوره دهید،خلاصه باید از تلگرام ممنون بود که راهی پیش رویتان قرار داده تا تمام حرفهایی را که قورت میدهید حال بتوانید برای یک نفر بفرستید و آن یک نفر خودتان هستید: )
  • گایا


به دست آور دل من را، چه کارت با دل مردم؟ تو واجب را بجا آور، رها کن مستحب ها را شاعر: نمیدانم
  • گایا
گاهی باید بیخیال شد، بیخیال حرف مردم، بیخیال درس،بیخیال کار، بیخیال همه چیز، فقط برای چند روز ....گاهی باید فقط متعلق به خودت باشی، گاهی باید خودت را برداری و بری یه جای دور، جایی که هیچکس نداند کیستی،باید رفت و با خود_واقعیت چند روزی زندگی کنی، و عصرها رو به غروب خورشید بنشی و چای بخوری، گاهی باید برای اینکه خود_واقعیمان رافراموش نکنیم از همه دور شویم و با خودمان خلوت کنیم ... گاهی باید بیخیال همه چیز شد
  • گایا