ناجی
یه روز یه خداحافظی رسمی و دوستانه گذاشت و برای مدتی طولانی از دنیای وبلاگنویسی خداحافظی کرد،بعد چند ماه و با توجه به حرفهایی که قبلا با هم داشتیم دلنگران شدم، هیچ راه دسترسی نداشتم و تنها همان بلاگی بود که نمیدونستم نظراتش هنوز خوانده میشوند یا نه!شمارم رو گذاشتم با اینکه میدونستم محاله این آدم حتی زنگ بزنه بهم ...
یکسال گذشت،خبری نشد و من ماندم و کلی سوال از آدمی که بی دلیل احساس خوبی بهش داشتم، هوا گرم و آزار دهنده بود، روی صندلی های سبز رنگ مترو نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ریل های قطار، گوشیم زنگ خورد، شماره ناشناس
بله؟... +اوووم سلام !...بفرمایید... مکث میکنه +منو میشناسی اما الان نمیدونی کی هستم .****اسمش رو میگه. من رو یادت میاد؟ ....
باورش سخته بعد یکسال، چطور اعتماد کرد و تماس گرفت، برعکس همیشه دیگه محتاط نبود، مهربانتر از همیشه بود و خنده رو لبای آدم میاورد، راستش احساس خوبیه وقتی کسی اینطور مهربانانه میخندد و بی هیچ بهانه ای ..
مدتی که بود انگار پیام آور زندگانی بود، حرفهایی رو بهم میگفت که هیچوقت حتی درباره شان فکر نکرده بودم، از هر دری میگفت و دوباره دیدم رو به زندگی و طبیعت و جهان اطرافم باز کرد، دیگر در نظرم تنها یه نویسنده یا روزنامه نگار ساده نبود، گاهی شبیه به مدیران بود که سیستم را به خوبی میشناختند و راه های بهتر رفتار کردند رو خوب بلدند، گاهی شبیه عکاسها بود. مثلا یه عکاس که از مدلهای مختلف مجبور بود عکس بگیرد و در مقابل تمام ناز و کرشمه های مدلش با آن لباس های ناجور تنها باید مقاومت کند و دائما به خودش گوشزد کند تو تنها کارت عکاسی است و لاغیر!گاهی شبیه فرشته ها بود و کافی بود حضور داشته باشد حتی قد یک سلام تا تمام انرژی مثبت را به سمتت بکشاند، ... اما هرچه که هست میدانم پر از عشق است! از معدود آدمهایی که زندگی را خوب فهمیده اند ،میدانند با خودشان چند چند هستند و یاد گرفته اند هر چیز و هرکسی دارای جایگاه خاص و ویژه خودش است و به خوبی روش و میزان تکریم برای هر دسته را میدانست!
بگذار بگویم به زبان ساده تر او "یک فرشته"بود که تنها بالهایش را جاگذاشته و هیچ چیز را فراموش نکرده ،اصلا شبیه آدمهای این روزگار نیست!
چند وقتی است باز غیبش زده است، اما هر لحظه بهش فکر میکنم ... به گمانم باید ناجی زندگی دیگران هم باشد، من را که نجات داد از این روزهای بیرحم...
- ۹۵/۰۹/۰۷