شبیه آخرین سیگار قبل از ترک

گایا مادر زمین است. گایا در زبان اوستایی یعنی زندگی


بگذار برایت بگویم مشکل جهان با نرخ دلار و رئیس جمهور شدن ترامپ نیست،مشکل جهان گرسنگی و فقر بچه های آفریقا نیست،مشکل جهان آلودگی هوا و کمبود آب نیست! زمین و زمان دارند نبودنت را فریاد میزنند و هرکدام به گونه ای دست به اعتراض زده اند، این هوا تو را کم دارد برای نفس کشیدن!جانا قصد بازگشت نداری؟!میترسم در نبودت جهان ویران شود ...

  • گایا


گایا خوب به صدای جهان گوش بده!چشم هایت را ببند و فقط گوش کن! چه میشنوی؟

میدانم خیلی ناامید کننده است، صدای مردم را شنیدی؟!صدای آن زنهای دستفروش را شنیدی چطور با الفاظ رکیک همدیگر را شستند و برای هم خط و نشان کشیدند!اینها عضوی از زنان جامعه اند که هر روز فریاد میزنند خواستار تکریم مقام زن هستند و کمپین و جنبش به راه می اندازند! میبینی خودشان به خودشان رحم نمیکنند، مگر میشود خودت برای وجود خودت ارزش قائل نباشی و آنوقت انتظار از جامعه بشری داشته باشی تا تو را تکریم کنند!عجیب است و بس شگفت انگیز!!!

دیگر چه میشنوی؟ اوه حتما صدای نجوای عاشقانه دختران و پسران این سرزمین هم بگوشت رسیده است، باهات موافقم اینها به حضور یکنفر قانع نیستند، قلب و ذهنشان پر است از "دوستت دارم"هایی که روزانه به سوی چندین نفر روانه میکنند!عاشقی را به مردابی بد بو و متعفن تبدیل کرده اند! و هزاران جور خود را توجیه میکنند!میدانی چی جالبتر است؟بله درسته، خیانت میکنند و انتظار دارند بقیه پاک باشند! مگر میشود.. مگر نمیگویند از هر دست که بدهی از همان دست پس میگیری! دیگر جای تعجب نیست که اینقدر رابطه ها سست و تنفر برانگیز شده است!

گایا صدای گریه های آن پیرزن تو کوچه پس کوچه های تاریک و تنگ شهر را هم شنیدی؟دیدی این مردم چطور بی تفاوت از کنارش عبور کردند؟اما یک نفر بهش توجه کرد،عکسی از پیرزن گرفت و تو شبکه های اجتماعی منتشر کرد، برایش کپشن و توئیت و هشتگ و ... زد، همه ابراز همدردی کردند و لایک کردند و مسئولین و زمین و زمان را محکوم کردند!راستی پیرزن خبر داره چقدر مشهور شده؟ این عکس و توئیت ها سرپناهش شدند؟نان شبش چطور؟ جان ضعیف و خسته اش را مداوا کردند؟ عجب مردمان مهربان و دلسوزی هستیم ما...

گایا من از شنیدن این صداها و هزاران صداهای دیگه و قصه هایی که پشت هر صدا نقش بسته، خسته شده ام. گایا صداها رو خوب گوش کن، به قصه هر صدا فکر کن و از زندگی درس بگیر، ببین میخواهی صدایی پوچ و تو خالی شبیه به این صداها باشی یا سکوتی که پر از تصمیم و اراده است و جهانی را در هم میشکند با آرامشش!

  • گایا


همیشه دلم میخواست باهاش حرف بزنم، متنهاش رو که میخوندم بیشتر کنجکاو میشدم، شخصیت خاصی داشت، همیشه رسمی و حساب شده رفتار میکرد،بعد از مدتها که خواننده ثابت وبلاگش شدم آی دی یاهوش رو داد بهم، وقتی باهاش حرف میزدم تصورم ازش یه آدم تو رنج سنی 40تا 45 سال بود،آدمی که عاشق_ و هر اخم یارش بند بند وجودش را به لرزه در میاره، یه نویسنده که تمام حرفهاش رو تو کلمات خلاصه میکنه،یا شایدم یه روزنامه نگار که یاد گرفته محتاط باشه و به همین راحتی نقاب از چهره بر نداره.

یه روز یه خداحافظی رسمی و دوستانه گذاشت و برای مدتی طولانی از دنیای وبلاگنویسی خداحافظی کرد،بعد چند ماه و با توجه به حرفهایی که قبلا با هم داشتیم دلنگران شدم، هیچ راه دسترسی نداشتم و تنها همان بلاگی بود که نمیدونستم نظراتش هنوز خوانده میشوند یا نه!شمارم رو گذاشتم با اینکه میدونستم محاله این آدم حتی زنگ بزنه بهم ...

یکسال گذشت،خبری نشد و من ماندم و کلی سوال از آدمی که بی دلیل احساس خوبی بهش داشتم، هوا گرم و آزار دهنده بود، روی صندلی های سبز رنگ مترو نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ریل های قطار، گوشیم زنگ خورد، شماره ناشناس

بله؟... +اوووم سلام !...بفرمایید... مکث میکنه +منو میشناسی اما الان نمیدونی کی هستم .****اسمش رو میگه. من رو یادت میاد؟ ....

باورش سخته بعد یکسال، چطور اعتماد کرد و تماس گرفت، برعکس همیشه دیگه محتاط نبود، مهربانتر از همیشه بود و خنده رو لبای آدم میاورد، راستش احساس خوبیه وقتی کسی اینطور مهربانانه میخندد و بی هیچ بهانه ای ..

مدتی که بود انگار پیام آور زندگانی بود، حرفهایی رو بهم میگفت که هیچوقت حتی درباره شان فکر نکرده بودم، از هر دری میگفت و دوباره دیدم رو به زندگی و طبیعت و جهان اطرافم باز کرد، دیگر در نظرم تنها یه نویسنده یا روزنامه نگار ساده نبود، گاهی شبیه به مدیران بود که سیستم را به خوبی میشناختند و راه های بهتر رفتار کردند رو خوب بلدند، گاهی شبیه عکاسها بود. مثلا یه عکاس که از مدلهای مختلف مجبور بود عکس بگیرد و در مقابل تمام ناز و کرشمه های مدلش با آن لباس های ناجور تنها باید مقاومت کند و دائما به خودش گوشزد کند تو تنها کارت عکاسی است و لاغیر!گاهی شبیه فرشته ها بود و کافی بود حضور داشته باشد حتی قد یک سلام تا تمام انرژی مثبت را به سمتت بکشاند، ... اما هرچه که هست میدانم پر از عشق است! از معدود آدمهایی که زندگی را خوب فهمیده اند ،میدانند با خودشان چند چند هستند و یاد گرفته اند هر چیز و هرکسی دارای جایگاه خاص و ویژه خودش است و به خوبی روش و میزان تکریم برای هر دسته را میدانست!

بگذار بگویم به زبان ساده تر او "یک فرشته"بود که تنها بالهایش را جاگذاشته و هیچ چیز را فراموش نکرده ،اصلا شبیه آدمهای این روزگار نیست!

چند وقتی است باز غیبش زده است، اما هر لحظه بهش فکر میکنم ... به گمانم باید ناجی زندگی دیگران هم باشد، من را که نجات داد از این روزهای بیرحم...

  • گایا


روزنامه را پهن میکند،شروع میکند به پاک کردن سبزی ها، جاروبرقی را خاموش میکنم، دست و صورتمو میشورم، چشم میدوزم به تلویزیون، چندباری نگاهم میکند،دست آخر با طعنه و کنایه میگوید هیچکدوم از شرکتها بهت زنگ نزد؟نگاهش میکنم حرفی نمیزنم ،دوباره به تلویزیون خیره میشم، شروع میکنم به خود خوری،ادامه میدهد فلان دختر صدبرابر تو عرضه دارد، بغضم میگیرد، برای همه چی تو دلم فریاد میزنم کااااااش من هم همان دختر مردم بودم تا پسر این خانواده برای زجر دادن خواهرش همه کار برای بقیه بکند و پوزخند بزند به خواهرش .... بغص امانم نمیده پامیشم میرم تو حیاط ،زیر نور آفتاب،تک تک استخوانهای منجمد شده ام از گرما درد میگیرند و آروم میشوند ... دوباره می آید، میگه نمازت را نمیخونی؟نگاه به آسمونش میکنم، میگم هر وقت خوندم فقط برام بدبختی به ارمغان آورد، حساب من با خودش بماند بین خودمان، بماند برای وقتی که یه کورسوی نوری ته این جاده تاریک نشونم بده .....
  • گایا


شاید وقتی با ستارش حرف میزد و محو تماشاش میشد،دلش میخواست که یه خواهر کوچولو داشته باشه...قلب بچه ها پاکه و دعاشون حتما مستجاب میشه ....
  • گایا


از همان اول صبح که از خواب بیدار شدم حالت تهوع و سرگیجه داشتم، طبق معمول پای سیستم میشینم تا کارامو انجام بدم ،حالت تهوعم بدتر میشه، صدای تلویزیون، صدای حرف زدن بقیه مثل سان رفتن سربازها روی مغزم بود، هندزفری گذاشتم تو گوشم و آهنگ رو با صدای بلند پلی کردم، سرگیجم بیشتر میشد اما انگار این درد لعنتی رو دوست داشتم، دم غروب دیگه نتونستم حالمو کنترل کنم رفتم بیرون رو پله ها نشستم، دونه های اشک روی صورتم سٌر خوردن، رفتم پای شیر آب و یه مشت آب به صورتم زدم، باد ملایمی که می اومد حالمو بهتر کرد، یه لحظه خودمو روبروم دیدم که وسط حیاط دارم میرقصم، چشمامو بستم و دستامو باز کردم و شروع کردم به چرخیدن، انگار تمام سالهای زندگیم دور سرم میچرخیدن، دخترکی که زیر خاکستر غمهام گیر افتاده بود داره تلاش میکنه دوباره زنده بشه، حسش میکنم، صداشو میشونم ...دوباره باید متولد بشم با همان شوق و ذوق با همان حس های عاشقانه و عارفانه، با همان انرژی مضاعف ....
  • گایا


تهران، این شهر دوست داشتنیه لعنتی، شبیه کاروانسرا ها شده ،محل دوست داشتن های کوتاه، عاشقانه های بی پروا و دروغی، گوش ولیعصرش پر است از دوستت دارم های تو خالی و سنگفرش هایش پر است از خاطرات قدم زدن های عاشقانه دروغی، این تهران لعنتی پر از دروغ است، پر از عاشقانه های تو خالی .و عاقبت ....عاقبت نقطه پایان میگذارد بر تمام رابطه ها ... نقطه سر خط .... خدا نگهدار تهران
  • گایا


شراره های عشقش زندگیت را به تباهی کشید، و تو به زیبا رویی دلبستی، غافل از مژگانی که در نبودت تر میشوند ...راستی راز جهان چیست! تو به او دل میبندی، او به دیگری و من .....
  • گایا


پدر فوق العاده ترین مرد روی زمین است، همان مردی که برای همسرش بهترین تکیه گاه و برای فرزندانش بهترین پشتیبان است، همان فرشته ای که با تمام خستگی هاش وقتی وارد خانه میشود تمام انرژی را جمع میکند تا دختر یکی یدونش رو تو آغوش بگیره، همان فرشته ای که با تمام مشغله های کاریش دست های مردونه اشٌ روی شونه های پسرش میذاره تا بهش یاد آوری کنه تو هر شرایطی هواشو داره، همون مردی که کمتر بلده خم به ابرو بیاره و خستگی هاش مانعی بشه برای شاد کردن خانوادش،پدر یعنی خوده خود عشق، پدر یعنی قهرمان تمام دختران، پدر یعنی تنها تکیه گاه امن برای پسرا،اصلا پدر همان درخت تنومند همیشه سبز است، با ریشه هایی قوی و شاخ و برگهای شاداب، همان درختی که همه را از نعمت سایه و برکت وجودش بهره مند میکند، پدر وجودی از خداست بر روی زمین
  • گایا


دلت که گرفته باشد صدای ترانه که هیچ، با صدای دست فروش دوره گرد هم گریه میکنی احمد_شاملو
  • گایا