چشم هایت را ببند و قصه هر صدا را گوش کن
میدانم خیلی ناامید کننده است، صدای مردم را شنیدی؟!صدای آن زنهای دستفروش را شنیدی چطور با الفاظ رکیک همدیگر را شستند و برای هم خط و نشان کشیدند!اینها عضوی از زنان جامعه اند که هر روز فریاد میزنند خواستار تکریم مقام زن هستند و کمپین و جنبش به راه می اندازند! میبینی خودشان به خودشان رحم نمیکنند، مگر میشود خودت برای وجود خودت ارزش قائل نباشی و آنوقت انتظار از جامعه بشری داشته باشی تا تو را تکریم کنند!عجیب است و بس شگفت انگیز!!!
دیگر چه میشنوی؟ اوه حتما صدای نجوای عاشقانه دختران و پسران این سرزمین هم بگوشت رسیده است، باهات موافقم اینها به حضور یکنفر قانع نیستند، قلب و ذهنشان پر است از "دوستت دارم"هایی که روزانه به سوی چندین نفر روانه میکنند!عاشقی را به مردابی بد بو و متعفن تبدیل کرده اند! و هزاران جور خود را توجیه میکنند!میدانی چی جالبتر است؟بله درسته، خیانت میکنند و انتظار دارند بقیه پاک باشند! مگر میشود.. مگر نمیگویند از هر دست که بدهی از همان دست پس میگیری! دیگر جای تعجب نیست که اینقدر رابطه ها سست و تنفر برانگیز شده است!
گایا صدای گریه های آن پیرزن تو کوچه پس کوچه های تاریک و تنگ شهر را هم شنیدی؟دیدی این مردم چطور بی تفاوت از کنارش عبور کردند؟اما یک نفر بهش توجه کرد،عکسی از پیرزن گرفت و تو شبکه های اجتماعی منتشر کرد، برایش کپشن و توئیت و هشتگ و ... زد، همه ابراز همدردی کردند و لایک کردند و مسئولین و زمین و زمان را محکوم کردند!راستی پیرزن خبر داره چقدر مشهور شده؟ این عکس و توئیت ها سرپناهش شدند؟نان شبش چطور؟ جان ضعیف و خسته اش را مداوا کردند؟ عجب مردمان مهربان و دلسوزی هستیم ما...
گایا من از شنیدن این صداها و هزاران صداهای دیگه و قصه هایی که پشت هر صدا نقش بسته، خسته شده ام. گایا صداها رو خوب گوش کن، به قصه هر صدا فکر کن و از زندگی درس بگیر، ببین میخواهی صدایی پوچ و تو خالی شبیه به این صداها باشی یا سکوتی که پر از تصمیم و اراده است و جهانی را در هم میشکند با آرامشش!
- ۹۵/۰۹/۰۹