شبیه آخرین سیگار قبل از ترک

گایا مادر زمین است. گایا در زبان اوستایی یعنی زندگی

دیوانه ام میدانم

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۵۶ ب.ظ


سکوت میکنم،مثل تمام وقتها، عادت ندارم سوال بپرسم یا حرفی بزنم،اما چشمانم مثل عقاب دنبال نشانه ها و اتفاقات میگردد،گوش هایم کوچکترین آواها را میشنود و مغزم با سرعت نور سریع به تجزیه و تحلیل و برقراری ارتباط میپردازد، روی میز مقابلم نشسته حرف میزند و میخندد، صدایش را بالاتر میبرد و من تمام حواسم به پاشنه کفشش است، چطور ممکنه هنگام راه رفتن متوجه نشده که پاشنه کفشش جدا شده و دیگر چیزی نمانده کاملا بیفته، کفشش های بیش از حد زخمی شده،برایم خودم شروع میکنم به چیدن سناریوهای مختلف، شاید رفته کوه، پایش پیچ خورده، پاشنه کفشش جایی گیر کرده و .... تو چشمام زل میزنه و فقط لبخند میزنم: )از چهره اش مشخصه دلش میخواد هزار و یک سوال ازم بپرسد و یا اوتظار دارد حرفی بزنم که به مزاجش خوشش بیاید. اما باز هم لبخند میزنم .بلند میشود لباس هایش را مرتب میکند و میرود و احتمالا دائما با خودش میگوید چه آدم مزخرف و از خود راضی هست،میرود به حرفهایش فکر میکنم به بلند خندیدناش و آنوقت دنبال رابطه ای میگردم تا بفهمم چرا پاشنه کفشش کنده شده و چرا متوجه این تغییر نمیشود ....
  • گایا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی