شبیه آخرین سیگار قبل از ترک

گایا مادر زمین است. گایا در زبان اوستایی یعنی زندگی

رویای تو خالی ...

شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ


دستم را میگیرد و مرا دنبال خودش میکشاند، مغازه ها را تک به تک از نظر میگذراند و بالاخره به مغازه مورد نظرش میرسد، اصرار میکند یه لباس نو بخرم، مات و مبهوت نگاهش میکنم، لباس نو آن هم از این مغازه آخر چه لزومی دارد، بیقرار است و هر از گاهی انگار که چیزی یادش بیاید میخندد و دوباره به لباسها نگاه میکند، یه لباس آبی انتخاب میکنم تاییدش را میدهد و به سمت خانه حرکت میکنیم، هیچ حرفی نمیزنیم و فقط کنار هم قدم میزنیم، دلم آشوب میشه، میترسم از اتفاقی که میخواهد بیفتد، عطر شکوفه های بهاری فضا را پر میکند، از پله ها بالا میرویم، وارد کلبه چوبی میشیم، بهش نگاه میکنم میخنده و آروم میگه داره میاد، نمیشناسیش اما سالهاست میشناستت، حالم دوباره بد میشه نمیدونم چرا اما این دلشوره لعنتی دست از سرم بر نمیداره ....چشمهامو باز میکنم همه چیز تمام میشود ....
  • گایا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی